چرا آدمایی که هوش هیجانی بالایی دارن، عصبانیتشون رو بهتر مدیریت میکنن؟
در پست قبلی از پرندههای خشمگین گفتیم اگه ‘درونمون’ رو بفهمیم، بهتر میتونیم عصبانیتمون رو کنترل کنیم.
در واقع با خودآگاهی – مهمترین مولفه هوش هیجانی – میتونیم زندگی خوشایندتری داشته باشیم.
در این پست یاد میگیریم:
- چطور آگاهی جلوی تکرار گذشته رو میگیره.
- چه رفتارهایی هوش هیجانی رو در ما تقویت میکنن.
- چطور میشه ماشهچکانهای عصبانیت رو شناخت.
فراموشی گذشته = تکرارش در آینده
آدم آگاه میتونه آینده جدیدی برای خودش بسازه چون آگاهی حق انتخاب میاره.
وقتی میدونیم، بهتر میتونیم خودمون و محیطمون رو مدیریت کنیم.
اما آگاهی مساوی اطلاعات نیست؛ مثلا مطالعه کردن لزوما باعث آگاهتر شدن ما نمیشه.
بلکه درک رویدادها، موقعیتها، افکار و احساسات و حواس بدنیمون آگاهی محسوب میشه.
آگاهی درک ما از واقعیت رو تغییر میده.
آگاهی همه یا هیچ هم نیست؛ که یا داشته باشیم یا نه.
یه طیفه؛ میتونیم کمتر یا بیشتر آگاه باشیم.
از حاشیه امن زندگیتون برید بیرون …
چی باعث تغییر سطح آگاهی میشه؟
تغییر.
تا زمانی که محیط ما نسبتا باثبات باشه – یعنی شرایط غیرعادیای پیش نیاد که به آگاهی بیشتری نیاز باشه – تو همین سطح آگاهی میمونیم.
اما وقتی تغییر مهمی پیش میاد، آگاهی ما باید انقدری زیاد بشه که بتونیم با این تغییر کنار بیایم.
بعضی آدمها عمدا خودشون رو تو موقعیتهای تغییر قرار میدن تا رشد کنن.
- مدام سعی میکنن چیزای جدید رو امتحان کنن.
- ایدههای تازه و متفاوت رو در نظر میگیرن.
- خودشون رو تو موقعیتهای جدید و چالشبرانگیز قرار میدن.
همه اینها میتونه محرک افزایش آگاهی باشه.
بعضیای دیگه، هر کاری میکنن تا میزان تغییری که تجربه میکنن رو به حداقل برسونن.
یا میزان اطلاعات جدید و تجربههای نویی که دارن رو محدود کنن.
برای این آدمها، رشد فردی در یک نقطه متوقف میشه؛ مگه چیزی خارج از کنترلشون باعث تغییر در محیطشون بشه.
حالا آگاهیمون نره بالا چی میشه مگه؟!
وقتی آگاهیمون بالا بره، چیزای بیشتری میبینیم. انگار از ارتفاع یه قله بلند پایین رو تماشا میکنیم.
مثلا وقتی جوون هستیم، بیشتر در لحظه زندگی میکنید.
اما با بیشتر شدن آگاهی، نگاه بلندمدت به مسائل پیدا میکنیم.
بیشتر برنامهریزی میکنیم و گاهی خواستههامون رو به تعویق میندازیم.
بیشتر میتونیم تاثیر گذشته رو روی زندگیمون ببینیم، و اینکه چطور کاری که انجام میدیم روی آینده تاثیر میذاره.
با بیشتر شدن آگاهیمون زاویه دید وسیعتری پیدا میکنیم.
اولش ممکنه فقط از زاویه دید خودمون مسائل رو ببینیم؛ حتی متوجه نباشیم که دیگران نگاه متفاوتی دارن.
اما با بالا رفتن آگاهیمون زاویه دید دیگران رو هم میتونیم بفهمیم.
اول زاویه دید اعضای خونوادهمون، بعد گروه آدمهای مثل خودمون.
بعد هم گروههای دیگه از آدمهایی که ممکنه اصلا شبیه ما نباشن.
در ادامه این رشد آگاهی، میتونیم زاویه دید همه آدمها – و حتی همه موجودات زنده رو – در خودمون بپذیرید.
در نهایت میتونیم نه فقط موجودات زنده رو بلکه همه چیز جهان رو – نه جدا از هم – بلکه بعنوان جزیی از یک فرایند کلیتر بپذیریم.
خودآگاهی از کجا میاد؟
یه نوزاد اول از بودن خودش – بعنوان موجودی مجزا از بقیه جهان دنیا – آگاه میشه.
بعد، از بدن و حرکاتش و بعدتر از تجربیات حسیاش.
در نهایت هم نسبت به هیجانات و بعد افکار و باورهاش آگاهی پیدا میکنه – البته اگه بکنه!
با این حال، سطح آگاهیای که بیشتر آدمها از این واقعیت ابتدایی دارن، فقط در حد نوک کوه یخه.
بیشتر آدمها میدونن که افکار و احساساتی دارن؛ اما فقط هر از گاهی اونها رو آگاهانه تجربه میکنن.
مخصوصا عصبانیت و خشم رو خیلی وارسی نمیکنن.
در واقع کم پیش میاد یه نفر آگاه باشه چطور خودش احساساتش رو بوجود میاره و این احساسات چطور افکارش رو میسازن؛ یا برعکس.
نادرتر از اون اینه که یه نفر در هر لحظه نسبت به افکار، تصاویر ذهنی، اعمال و باورهایی که واقعیت رو برای اون خلق میکنن آگاهی داشته باشه.
مراقب تصاویر ذهنیتون باشید …
چرا افکار، تصاویر ذهنی، اعمال و باورهای ما مهمتر از واقعیت بیرونی هستن؟
جواب اینه که این چهار چیز تقریبا تمام تجربه ما از زندگی رو میسازه.
فرایندهای شناختی درونی ما، و خصوصا تصاویر ذهنی و باورهای ما تعیین میکنن:
- چه حسی داشته باشیم.
- چطور واکنش نشون بدیم.
- و هر اتفاق چه معنیای برای ما داره.
این جنبه از ذهن ما – اگه همه نه – حداقل بیشترِ تجربه ما از زندگی رو میسازه.
اگه آگاهی پیدا کنیم که چطور این تصاویر ذهنی رو بوجود میاریم، قدرت انتخاب زیادی نسبت به تجربیات زندگیمون پیدا میکنیم؛
چرا؟ چون آگاهی حق انتخاب میاره.
اگه به اینکه چطور زندگیمون رو میسازیم آگاه نباشیم، اتوماتیک زندگی میکنیم.
چون اون بخش از ما که تجربه زندگیمون رو میسازه – چه آگاه باشیم چه نه – کار خودش رو میکنه.
اگه ناآگاه باشیم، هر چیزی که برنامهریزی فرهنگی و ژنتیک ما میگه رو میسازیم.
یعنی رو اتوپایلوت زندگی میکنیم. زندگی ناآگاه یعنی گذشته، آیندهمون رو میسازه.
برای همین خیلی مهمه که از زنجیره پیوسته تصاویر ذهنی و افکارمون – و تاثیری که میذارن آگاه باشیم.
اگه به اندازه کافی آگاه باشیم، میبینیم چطوری رویدادها، ناخودآگاه میتونن احساسات و بقیه وضعیتهای ذهنی و درونی ما رو ایجاد کنن.
اگه نخوایم با دقت ببینیم، همه چیز اتوماتیک پیش میاد – مثلا عصبانیت همینطوری‘ اتفاق میوفته’.
هوش هیجانی مهمتره یا هوش عمومی؟
درسته که هوش عمومی برای موفقیت تو زندگی مهمه اما هوش هیجانی کلید ارتباط برقرار کردن با دیگران و رسیدن به هدفهامونه.
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) آگاهی از اعمال و احساساتمون و تاثیرش روی اطرافیانه.
همینطور معنیش اینه که:
- ما به دیگران اهمیت میدیم.
- به نیازها و خواستههاشون گوش میدیم.
- و میتونیم باهاشون همدلی کنیم.
هوش هیجانی – توسط دنیل گلمن – با این پنج جنبه تعریف شده:
۱. خودآگاهی بالا
کسایی که هوش هیجانی بالایی دارن معمولا نسبت به خودشون آگاه هستن یعنی:
عواطف و احساساتشون رو متوجه میشن و بهمین دلیل نمیذارن کنترلشون رو بدست بگیره.
اعتماد به نفس دارن چون به ‘درک غریزی’ خودشون اطمینان دارن.
حاضرن صادقانه و بیطرفانه خودشون رو ارزیابی کنن.
نقاط ضعف و قوت خودشون رو میشناسن؛ و روشون کار میکنن تا بتونن عملکرد بهتری داشته باشن.
۲. خودتنظیمی
کسایی که خود تنظیمی خوبی دارن، نمیذارن بیش از حد عصبانی بشن و تصمیمات ناگهانی و از روی عصبانیت هم نمیگیرن.
قبل از اینکه کاری کنن، فکر میکنن.
ویژگی آدمای خود-تنظیمگر:
- با فکر بودن
- راحتی نسبت به تغییر
- ثبات اخلاقی
- نه گفتن در بعضی موقعیتهاست.
۳. انگیزش
کسایی که هوش هیجانی بالایی دارن تو زندگی آدمای باانگیزهای هستن.
حاضرن بخاطر موفقیت در درازمدت، از لذتهای کوتاهمدت چشمپوش کنن.
آدمهای پربازده و مثمر ثمری هستن.
از چالش لذت میبرن.
۴. همدلی
این شاید – بعد از خودآگاهی – مهمترین جنبه هوش هیجانی باشه.
همدلی توانایی تشخیص و همذاتپنداری با نیازها، خواستهها و دیدگاههای اطرافیانه.
کسایی که توانایی همدلی بالایی دارن در تشخیص احساسات دیگران خوبن.
در نتیجه آدمهای همدل در مدیریت روابط، گوش کردن و ارتباط برقرار کردن با دیگران عالی عمل میکنن.
اونها سعی میکنن شتابزده قضاوت نکنن و برخورد کلیشهای نداشته باشن؛
باز و روراست زندگی میکنن یا اصطلاحا رو بازی میکنن.
۵. مهارتهای اجتماعی
حرف زدن با آدمهایی که مهارتهای اجتماعی بالایی دارن خوشاینده.
این آدمها تو کار تیمی قوی هستن؛
بجای اینکه روی موفقیت شخصیشون تمرکز کنن، به دیگران کمک میکنن که بدرخشن.
اختلاف نظر رو مدیریت میکنن و تو منتقل کردن پیام، عالی و در ایجاد و حفظ رابطه استادن.
هوش هیجانی رو میشه تقویت کرد؟
هوش هیجانی یاد گرفتنیه و میتونه توسعه داده بشه. با این چند تا توصیه شروع کنید:
با آدما چطور رفتار میکنید؟
دقت کنید که چطور به آدمها واکنش نشون میدید.
قبل از اینکه همه اطلاعات رو بگیرید قضاوت میکنید؟
برداشتهای کلیشهای راجعبه آدمها دارید؟
زنها اینطوریان …
ترکها اونطوریان …
خودتون رو جای دیگران بذارید، و نسبت به دیدگاهها و نیازهای دیگران پذیراتر باشید
سر کار چقدر تواضع بهخرج میدید؟
به محیط کارتون توجه کنید.
بخاطر انجام کار انتظار توجه دارید؟
فروتنی به این معنی نیست که خجالتی هستید یا اعتماد به نفس ندارید.
تواضع یعنی اینکه میدونید چه کار کردید و میتونید بیسروصدا بهش اتکا کنید.
به دیگران هم فرصت بدید بدرخشن و تمرکز روی اونها باشه.
زیاد نگران تشویق شدن خودتون نباشید.
خودتون رو ارزیابی کنید.
نقاط ضعفتون چیاست؟
حاضرید قبول کنید بینقص نیستید؟
میتونید روی بعضی جنبههای وجودتون کار کنید تا آدم بهتری بشید؟
جرئتش رو دارید که صادقانه خودتون رو ببینید؟
تو استرس چیکار میکنید؟
وقتی چیزی طول بکشه یا جوری که میخواهید اتفاق نیوفته هر دفعه عصبانی میشید؟
دیگران رو سرزنش میکنید و از دستشون عصبانی میشید، حتی وقتی تقصیر نداشته باشن؟
وقتی مشکلی پیش میاد هیجاناتتون رو کنترل میکنید؟
توانایی آروم موندن تو شرایط سخت خیلی باارزشه – چه تو دنیای کسبوکار و چه بیرونش.
کاراتونو گردن میگیرید؟
اگه کسی رو رنجوندید، مستقیما ازش عذرخواهی کنید.
کاری که کردید رو نادیده نگیرید و از اون آدم دوری نکنید.
وقتی دلجویی کنید، طرف راحتتر میبخشه و فراموش میکنه.
حواستون به دیگران هست؟
دقت کنید که رفتاراتون چه تاثیری روی دیگران داره – البته قبل از اینکه اون رفتارها رو انجام بدید!
اگه تصمیماتتون روی دیگران تاثیر میذاره، خودتون رو بگذارید جای اونها.
اگه اونها این کار رو انجام بدن شما چه احساسی پیدا میکنید؟
حاضرید تجربهاش کنید؟
اگه مجبورید کاری رو انجام بدید، چطور میتونید به دیگران کمک کنید با نتایج انتخاب شما کنار بیان؟
ماشهچکانهای عصبانیت رو بشناسیم.
❊تمرین عملی❊
ماشهچکانها (Triggers) ی بیرونی چیزاییان که بیرون از ما اتفاق میوفتن و ما رو عصبانی میکنن.
مثلا وقتی که کسی حرف بدی بهمون میزنه.
ماشهچکانهای درونی پیامهایی هستن که به خودمون میدیم؛ مثل فکرایی که حرصمونو درمیاره یا سرزنش خود.
این فکرا ممکنه با حدس و گمان، اطلاعات غلط یا سبک فکری ناکارآمد بوجود بیان.
برای بعضی آدمها سخته که ماشهچکانهای خشمشون رو پیدا کنن.
این ماشهچکانها ممکنه فکر، رفتار یا یک موقعیت باشن.
این مثالها رو ببینید:
- فکر یه ماشهچکان درونیه؛
هر وقت محمدرضا به خودخواهیای رییسش فکر میکنه عصبانی میشه.
- رفتار یه ماشهچکان بیرونیه؛
وقتی پدر صنم با انگشت بهش اشاره میکنه و حرف میزنه، صنم عصبانی میشه.
- رویداد یه ماشهچکان بیرونیه؛
هر وقت تیم مورد علاقه سهیل میبازه، با دور و بریهاش تندی میکنه.
میشه عصبانی نشد؟
اگه میخواید عصبانی نشید باید نسبت به خودتون آگاه باشید و بخواید که شرایط رو تغییر بدید.
اگه میدونید خرید رفتن روزای جمعه که فروشگاه شلوغه برای شما ماشهچکانه؛ بجای عصبانی شدن با همسرتون حرف بزنید که یه راهحلی براش پیدا کنید.
ممکنه خیلی ساده بنظر بیاد و ساده هم هست!
تمرین: چطور ماشهچکان یک موقعیت خشم رو بشناسم؟
به یکی از موقعیتهایی که اخیرا عصبانیتون کرده فکر کنید.
یه کوه یخ بکشید.
با یه خط افقی، نوک کوه یخ رو که از آب بیرونه جدا کنید.
قله نشون دهنده واکنش و یا احساس خشم و عصبانیته که بهش آگاهی داریم.
بالای خط آب کنار قله کوه یخ، بنویسید موقع عصبانیت چه رفتاری از شما سر زد؟ چه نتیجهای داشت؟
پایین خط بنویسید که چه احساساتی تو اون موقعیت داشتید.
مشکل حل شد؟ هنوز نیاز دارید به کسایی که تو اون موقعیت نقش داشتن، بگید که چه احساسی دارید.
انتخابتون رو ارزیابی کنید. چه اتفاقی میتونست بیوفته اگه پاسخی قاطع نسبت به عصبانیتتون داشتید؟
با تکرار این تمرین به مرور متوجه میشید:
- موقعیتهای خشم شما چیا هستن.
- پشت هر عصبانیت چه نیاز و احساسی نهفته است.
در پستهای بعدی از پرندههای خشمگین درباره کنترل عصبانیت بیشتر حرف میزنیم.
_________ نوبت شماست _________
تجربه و دیدگاه شما میتونه به دیگران کمک کنه تصمیمات بهتری بگیرن :)
Hi
I’ve started reading your blog and found it very interesting regarding topics variety and contexts
Have couple question for you on this topic
What are technics to gain self awareness
If it is meditation how it could help to gain empathetic awareness or other people experiences or consciousness
Sorry in advance I didn’t use grammatic marks since it just let me type right to left
Thank you
Hi,
self awareness on an intellectual level could be cultivated through reading psychoanalysis books or even better on psychoanalytic treatments. Meditation thought works more on an energetic level or let’s call it subconscious for the lack of a better word.
However, a combination of both would give better results in the sense that you’ll see immediate and long term effects relative to your overall mental health and the quality of life.
.I’d also encourage you to check out Sadhguru’s Youtube channel – an Indian Yogi and mystic
Will find responses to questions you didn’t know you had!