بیشتر آدم‌ها فکر می‌کنن تراپی شبیه پازل درست کردنه.

یعنی تیکه‌های گذشته‌شون رو با کمک درمانگر میذارن کنار هم‌ تا ازش یه تصویر کامل و معنی‌دار بسازن.

سکانس بعدی‌ام چند تا قطره اشک و … از فردام که زندگی یه جور دیگه‌ است.

واقعیت اینه که ما با فهمیدن مشکلات‌مون عوض نمی‌شیم.

“آها چون اونطوری بوده، اینطوری شده.”

تراپی چیه

اگه بود که تا الان حتما کتابچه‌ راهنمایی، قرصی، شربتی چیزی درست شده بود که بریزن تو آب شهری.

 

ریشه در کودکی داره؟

مشکل این نیست که تو بچگی چیزایی که نیاز داشتیم رو نگرفتیم و جاش هر چی نباید رو گرفتیم.

مرور و بازسازی گذشته در تراپی

مشکل، گذشته‌ی ما نیست، بلکه محدودیت‌هاییه که به جا گذاشته.

محدودیت در لذت بردن،

درد کشیدن،

دلبستگی‌‌،

و دیگری‌.

 

دیگری‌ای که فقط تا جایی پذیرفته میشه که شبیه ماست.

تا جایی که نیازها و ‌فانتزی‌هامون رو برآورده می‌کنه.

نه کسی که دنیای خودش رو داره،

احساسی دیگه،

فکری دیگه،

جهانی دیگه.

دیگری ما ادامه ما نیست

دیگریِ ما ادامه ما نیست.

طوری که مادر برای نوزادش هست.

 

تراپی چطور کار می‌کنه؟

برای نوزاد، مادری در کار نیست.

دنیا براش خلاصه میشه در تجربه‌هایی که یا ارضاکننده‌ان:

شیر اومد، سیر شدم. [پستان خوب]

و یا ناکام‌کننده‌‌ان:

شیر نیومد، گشنه‌امه. [پستان بد]

دوران نوزادی در تراپی یا رواندرمانی

در واقع، جهان ذهنی نوزاد دوپاره است:

خوبی مطلق،

بدی مطلق،

سفیدی محض،

سیاهی محض،

… .

 

اگه نوزاد مراقبت کافی دریافت کرده باشه،

و رشد روانی و عصبی بصورت طبیعی پیش بره،

کم‌کم می‌فهمه پستان خوب و بد یکی‌ان.

یعنی همونی که تغذیه‌اش می‌کنه،

ناکام‌ هم می‌‌کنه.

اما وقتی بدی‌ها از خوبی‌ها بیشتر بشه،

نوزاد مجبوره خوب و بد رو – همچنان – از هم جدا نگه‌ داره.

مثلا آغوش و سیری رو در پستان خوب ‌می‌ببینه،

درد و گرسنگی رو به پستان بد نسبت میده.

 

چون وقتی نوزاد هنوز تحمل بدی [یا ناکامی] دیدن،

از منبع خوبی [یا رضایت] رو پیدا نکرده باشه،

نمی‌تونه به دریافت خوبی از منبع عشق ادامه بده.

یعنی نمی‌تونه بپذیره منبعی که گاهی ناکامش می‌کنه،

همونیه که می‌تونه بهش عشق و رضایت هم بده.

 

صفر و صد = سپر بقا

دوپارگی خوب و بد در نوزادی، حفاظت روانی ایجاد می‌کنه.

چون بهش اجازه میده از همون مادری شیر بخوره،

که یه کم قبل نتونسته بود جلوی دل‌پیچه‌‌اش رو بگیره.

 

این بقا اما، بهایی داره.

 

وقتی ظرفیت کنار هم نگه داشتن خوبی و بدی شکل نمی‌گیره،

در بزرگسالی هم نمیشه نقص و عشق رو همزمان،

در دیگری – و حتی در خود – دید.

 

یکی از کارایی که تراپی انجام میده اینه که ناکامی‌ها و نیازمندی‌هایی که در محیط اولیه، تحمل و مراقبت نشد‌ه‌ان رو، در تجربه‌های اینجا-و-اکنونِ فرد زهر زدایی می‌کنه.

و این فرایند ادامه پیدا می‌کنه تا جایی که ظرفیت تجربه و تاب‌آوری آشفتگی در “دستگاه روانی-عصبی” فرد هم شکل بگیره.

 

با رشد این ظرفیت، نیاز به یکی موندن با منبع بی‌پایان ارضا،

که از بقایای عشق نوزادیه،

آروم آروم تبدیل میشه به عشقی پخته‌تر.

عشقی که دیگری رو جدا، واقعی، و همچنان دوست‌داشتنی می‌بینه.

 

پس تراپی ایجاد ظرفیت‌های رشدیه،

نه راه‌حل پیدا کردن،

یا فهمیدن گذشته.

 

تراپی و ظرفیت تجربه

رواندرمانی کمک می‌کنه پدیده‌ها رو نه در دو قطب خوب و بد، بلکه در طیف خاکستری تجربه کنیم.

تفکر سیاه و سفید یا صفر و صد در تراپی

در واقع، تراپی قراره به مرور زمان باعث بشه دنیا و دیگرانی رو تجربه کنیم که بد و خوب‌شون در همه.

همونی که بدی می‌کنه خوبی‌هایی هم داره.

و اونی که سراسر خوبیه هم ممکنه یه جاهایی ناامیدمون ‌کنه.

ظرفیت تجربه احساسات متضاد و متناقض با تراپی یا رواندرمانی

وقتی ظرفیت تحمل کردن احساسات ضد هم رو پیدا کرده باشیم،

می‌تونیم به جای پاره کردن تصویر دیگری،

به دو نیمه خوب و بد،

هر دو تکه رو کنار هم نگه‌ داریم.

 

البته این فقط یه ایده تو ذهن‌مون نیست.

بلکه یک ظرفیت روانی مهمه که اجازه میده رابطه‌ی نسبتا باثباتی،

با خودمون، دنیا و دیگران داشته باشیم.

دوگانگی احساسی و تراپی یا روان درمانی

 

تراپی یعنی چی؟

لغتِ تراپی ترجمه میشه به روان‌درمانی.

تراپیست یا روان‌درمانگر به روانشناس یا روانپزشکی گفته میشه،

که برای کار کردن با مشکلات سلامت روان و اختلالات روانی،

آموزش تخصصی دیده و نظارت حرفه‌ای گرفته.

 

فرق مشاوره و تراپی

مشاوره بیشتر شبیه راه‌حل پیدا کردن،

و تراپی، تغییر کردنه.

تغییر و ترمیم بخش‌های رشد نیافته‌ و آسیب‌دیده‌ی روان‌ ما.

تراپی تغییر و ترمیمه

پ.ن هم مشاوره و هم تراپی هر دو می‌تونن در جای خودشون خوب باشن، ولی به جای هم نه.

 

تراپی چیه میرم سفر

“رواندرمانی میخوام چیکار؟

شکلات می‌خورم،

ورزش می‌کنم،

مدیتیشن می‌کنم …‌”

 

وقتی تشت دردمون کوچیکه، هر چیزی لبریزش ‌می‌کنه.

برای همین مجبور میشیم تمام وقت، انرژی و پول‌مون رو صرف “خوب شدنِ حال” کنیم.

درست مثل کسی که از-جیب-‌به‌-دهن زندگی می‌کنه،

هر چی داره خرج امروز میشه و چیزی ‌واسه فرداش نمی‌مونه.

رشد در مقابل بقا

وقتی ظرفیت‌‌مون برای تحمل و تنظیم آشفتگی پایین باشه، رشد کردن اولویتی نداره.

 

افزایش ظرفیت با تراپی

دردِ روانی و روان‌درمانی

بزرگسالی، همش حالِ خوب داشتن نیست.

حداقل تو دنیای واقعی اینطوری نیست.

ناکامی هست،

از دست دادن هست،

تنهایی هست،

انتخاب،

مسئولیت،

و چیزای ترسناک دیگه.

تراپی کمک می‌کنه به جای اینکه هی دنبال حال خوب بگردیم، ظرفیت‌مون رو برای حال بد بالا ببریم.

درد روانی و رواندرمانی یا تراپی

“وقتی قراره در هر صورت درد بکشم تراپی برم چیکار!؟”

 

احتمالا کلیپ‌‌ آدمایی که از آمپول وحشت دارن رو دیدین.

درد سوزنی که قراره تو گوشت تن‌شون فرو بره یه طرف،

معرکه‌ای که به پا می‌کنن هم یه طرف!‌

آمپول که درد داره – هیچ.

جیغ و هوار که کنیم،

خودمونو سفت کنیم،

فرارم کنیم،

دیگه فقط دردمون نمی‌گیره،

زجر می‌کشیم!

درمان, رنج بیمارگونه رو به رنجِ معمول تبدیل می‌کنه. جمله فروید

فروید – پدر روانکاوی – میگه هدف درمان این نیست که آد‌ما رو خوشبخت یا از درد رها‌ کنه.

اینه که رنج بیمارگونه رو به رنجِ معمول تبدیل ‌کنه.

رنج معمول همون ناخشنودیِ طبیعی‌ زندگی انسانی،

یا رنجِ زیستن در واقعیته.

رنجِ بیمارگونه اما، رازآلود، ناآگاه و بی‌معناست.

 

دردِ لذت

برای تحمل واقعیات دردناک زندگی مجبوریم زره به تن روان‌مون کنیم.

زره‌ ضخیم درد رو کم می‌کنه،

ولی لذت هم باهاش کم میشه.

درست مثل داروی بی‌حسی که هم درد سیلی رو کم می‌کنه و هم لذت نوازش رو.

 

برای همین کسی که از درد، رنج بکشه می‌تونه از لذت هم رنج بکشه.

چون هر دو به یک گنجایش روانی متکی‌ان.

در واقع، ظرفیت روان ما مثل تشتیه که هم درد توش جا میشه هم لذت.

افزایش ظرفیت درد روانی و لذت با تراپی

وقتی بتونیم ناامیدی رو تجربه کنیم،

لذت امیدوار شدن رو می‌چشیم.

وقتی وابستگی رو تحمل کنیم،

از بودن دیگری لذت می‌بریم.

تراپی کمک‌ می‌کنه خوب شادی و خوب زاری کنیم.

 

ظرفیت رشد

رشد یعنی جدا شدن از پستان و پوشک.

و قدم گذاشتن به دنیای بیرون از آغوش مادر.

مادری که پایگاهی امن باشه تا،

بریم یکم بازی کنیم،

بعد برگردیم تو بغلش.

دوباره بازی، دوباره بغل.

… .

وقتی کم‌کم اون “مادرِ کافی” رو درون خودمون جا بدیم،

دیگه لازم نیست همش کنارش باشیم.

می‌تونیم بریم مدرسه،

دوست پیدا کنیم،

عاشق شیم،

کار کنیم،

و … .

رشد یعنی ظرفیت عشق‌ورزی و کار کردن.

رشد یعنی ظرفیت تجربه جهان،

بدون از پا درومدن از دلتنگی آغوش مادر.

یعنی توان حرکت از وابستگی به دلبستگی،

از با هم بودن به تنها بودن،

از ترس به اشتیاق.

درمان روانکاوانه کمک می‌کنه اون مادرِ درونی،

اون پایگاه امن دوباره ساخته بشه.

تا بتونیم رشد عاطفی‌مون رو ادامه بدیم.

رشد عاطفی یعنی،

موندن بدون چسبیدن،

دوست داشتن بدون بلعیدن،

و جدا شدن بدون نابود شدن.

 

مریض کیه

تو پست اضطراب مرگ گفتیم که آدم کاملا-سالم‌-همیشه-سالم دروغه.

بیماری روانی از اون چیزا نیست که یکی داشته باشه و یکی دیگه نه.

خط‌کش هم نداره که مال یکی بزرگ‌تر باشه مال اون یکی کوتاه‌تر.

 

بعضی‌ها میگن سلامتی پیوستاریه که هر کی بسته به ویژگی‌های سرشتی و عوامل محیطی یه جاش وایساده.

تازه هیچکسی هم برای همیشه تو یه نقطه‌اش مستقر نیست.

خیلی چیزا می‌تونه ما رو تو این پیوستار پس و پیش ببره.

مثلا اتفاقات و تجربه‌های آسیب‌زا،

تراپی و روابط ترمیم‌کننده و … .

 

تو روانکاوی میگیم همه آدم‌ها بخش‌های آسیب‌دیده‌ و بخش‌های رشدیافته‌ دارن.

درمان روانکاوانه تلاش‌ می‌کنه از ظرفیت‌های‌ سالم‌ترمون برای مراقبت از بخش‌های آسیب‌دیده‌تر استفاده کنه.

 

کارش به روانشناس کشید ..

خیلی‌ها فکر می‌کنن پیش روانشناس رفتن مال وقتیه که دیگه کار از کار گذشته و هیچ چاره‌ای نمونده.

در حالی که یکی از مهم‌ترین اثرات تراپی یا رواندرمانی اینه که با بالا بردن ظرفیت روانی، جلوی بحرانی شدن اوضاع و بیمار شدن‌ رو می‌گیره.

 

بیمار یعنی کسی که آنچه درونش می‌گذره، جلوی رشدش رو گرفته باشه.

نذاره با دنیای بیرون مشغول بشه، بازی کنه، خلاق باشه و عشق‌ بورزه.

وقتی این ظرفیت‌ها به طور جدی مختل میشن بیمار به حساب می‌آیم.

حالا یکی‌مون بیشتر، یکی کمتر.

 

همه رو میشه درمان کرد؟

وقتی سلامت روان رو فقط در دو قطب “سیاه و سفید” نبینیم،

دیگه لازم نیست این سوال رو هم با “آره یا نه” جواب بدیم.

 

در واقع اگه درمان رو فرایندی بدونیم برای مسیر رشد رو باز می‌کنه و ظرفیت روانی‌مون رو بالا می‌بره، می‌تونیم بگیم تراپی برای همه‌ی آدمها می‌تونه به درجات مختلف کمک‌کننده باشه.

 

با این‌ وجود، خیلی از تراپیست‌ها قبل از شروع درمان یه چیزهایی رو بررسی می‌کنن.

مثلا اینکه نیاز، اشتیاق و توانایی ذهنی شما برای فهم‌ و تغییر چقدره.

چون بعضی‌ها با این انتظار وارد درمان میشن که بفهمن دیگران چطور باعث شدن کار به اینجا بکشه، تا برن اونها رو درست کنن!‌

تراپی چطور تغییر ایجاد می‌کنه

بدون نیاز عمیق به تغییر و پذیرش مسئولیت برای ترمیم، درمان نمی‌تونه چندان موثر باشه.

 

بهترین تراپیست

پیدا کردن درمانگر، شبیه پیدا کردن پارتنره.

بهترین‌اش وجود نداره!

 

تراپیست، انسانی ناقص و محدوده،

درست مثل خودمون،

که قراره در مسیر رشد و شناخت همراه‌مون باشه.

 

به جای بهترین تراپیست و بهترین روانکاو،

کسی رو پیدا کنید که باهاش ارتباط برقرار ‌کنید،

و احساس کنید میشه ازش کمک گرفت.

 

البته فقط تاثیر گرفتن و راحت بودن کافی نیست.

اگه بود که همسایه بغلی‌ هم میشد تراپیست‌مون!

 

علاوه بر توانایی و ظرفیت درمانگر برای برقرار کردن ارتباط واقعی و انسانی،

باید آموزش دیده باشه و تخصص حرفه‌ای لازم برای روان‌درمانی رو هم داشته باشه.

فرق روانشناس با تراپیست

 

دیگه نرفتم تراپی چون ..

پولکی بود!

پول تو ذهن هر کدوم‌ از ما معنی‌ خاصی داره.

خرج کردنش ممکنه یه معنی بده،

خرج نکردنش یه معنی دیگه.

 

اصولا، پول حس‌های مخلوط و پیچیده‌ای رو در ما بیدار می‌کنه.

مثلا ممکنه فکر کنیم پول دادن، رابطه واقعی و صادقانه رو خراب می‌کنه.

انگار اگه پای پول بیاد وسط، عشق و محبت از بین میره.

 

برای همین، احساساتی که در مورد هزینه جلسات تراپی داریم هم فقط مربوط به پول نیست.

بلکه انعکاسی از جهان درونی ماست که می‌تونه ماده‌ی خام جلسات تراپی، مخصوصا از نوع تحلیلی یا روانکاوانه‌اش باشه.

 

بهم نمی‌گفت چیکار کنم ..

بعضی‌ها از تراپی ناامید میشن چون انتظار دارن درمانگر،

همچون مادری فداکار یا پدری دلسوز، ازشون محافظت و مراقبت کنه.

 

وقتی تراپیست به جای ما تصمیم بگیره، برِمون می‌گردونه به مرحله‌ای که هنوز می‌بایست کسی به جامون تصمیم می‌گرفت.

مادرمون هم می‌تونست تا ابد بهمون شیر بده و پوشک‌مون کنه، اما اونجوری هیچ‌وقت بزرگ نمی‌شدیم.

رشد یعنی یاد گرفتن توانایی‌های جدید و دل‌کندن از آسایشِ مراحل قبلی.

همونطور که برای کاوش دنیای بیرون مجبور شدیم، آغوش امن نوزادی رو رها کنیم،

در بزرگسالی هم باید بتونیم کم‌کم از امنیتِ قطعیت‌ها بگذریم.

دیگه اثر نداشت ..

‌ “یکسال و نیم رفتم تراپی، هیچی به هیچی .. اصن چیزی حالیش نبود.”

 

سوال اینه که چی شد یکسال و نیم،

هر هفته رفتید،

جواب نمی‌گرفتید،

هفته بعد باز می‌رفتید!؟

 

حتما چیزایی بوده که شما رو هر هفته برمی‌گردونده به اتاق درمان.

 

از طرف دیگه، تغییرات پایدار درمانی معمولا فرایندی طولانی و زمان‌بره.

تو پست‌های بعدی درباره این تغییرات حرف می‌زنیم.

 

هیچکس جز خود آدم …

“ آدم باید خودش مشکلاتش رو حل کنه.”

 

درمان کمک‌ می‌کنه «خودِ» قوی‌تری بسازید.

«خودی» که ظرفیت صمیمیت رو داره،

اختلاف رو تاب ‌میاره،

و با جدایی از هم نمی‌پاشه.

 

ارتباط نگرفتم باهاش ..

“اصن چطوری میشه یه آدمی که هفت‌پشت غریبه است، سی‌-چهل سال زندگی منو بفهمه؟”

 

برای فهمیده شدن نیاز نیست اتفاقات زندگی‌تون رو مو‌به‌مو تعریف کنید.

همه آنچه بر ما گذشته خودش رو در رابطه‌ای که با تراپیست برقرار می‌کنیم، و حتی نمی‌کنیم نشون میده.

در اعتماد و بی‌اعتمادی‌مون،

در پرحرفی و سکوت‌مون،

خشم و بی‌اعتنایی‌،

و دوری یا نزدیکی‌مون.

رابطه با روانکاو یا تراپیست

درمان روی بخش‌هایی از روان ما کار می‌کنه که هنوز به گذشته واکنش میدن، نه به واقعیت حال حاضر.

 

من رابطه نخوام کیو باید ببینم!؟

تراپیست‌تون رو :)

چون همین نخواستن رابطه هم خودش یه جور رابطه است.

 

اصلا رابطه فقط با آدم‌های بیرون نیست.

اونایی که درون‌مون زندگی می‌کنن مشکل‌سازترن تا بیرونیا!‌

ما بیشتر با تصویر درونی دیگری زندگی می‌کنیم تا با خودش.

درمان روانکاوانه کمک می‌کنه این تصاویر و روابط درونی‌شده که مدام ما رو تو موقعیت‌های دردناک میذارن شناخته بشن و تغییر کنن.

 

تراپی چیه، فقط عشق به خود!‌

“من تو دوره self-love یاد گرفتم،

به جای اینکه هی دنبال عوض کردن خودم باشم،

خودم رو بپذیرم و دوست داشته باشم.

انسان‌ها پروژه‌ی بی‌پایان پیشرفت شخصی نیستند.

ضمنا تو یه کتاب دیگه – که اسمش یادم نیست – خوندم،

که زندگی هنر ارج نهادن به شکستگی‌ها و نقص‌هاییست،

که شما را به عنوان موجودی منحصر به فرد از دیگران متمایز می‌کند …

 آها اسمش واسابی … نه ببخشید … وابی ‌سابی بود!”

 

شما گلدون نیستید.

قرار نیست لب طاقچه بمونید و دیگران بیان کیفِ تَرَک‌های طلاکاری‌شده‌تون رو کنن.

 

هر آدمی جدا از تاریخچه‌‌اش، اکنون و آینده‌ای داره، که بیش از هر چیزی از گذشته اثر گرفته.

آنچه اتفاق افتاده، قابل تغییر نیست.

اما تراپی می‌تونه گذشته‌ای که در ذهن و زندگی ماست رو تغییر بده.

در نهایت، رواندرمانی رابطه‌ی ما با ذهن‌مون رو عوض می‌کنه.

 

پست‌های دیگه‌ای که ممکنه به دردتون بخوره:

 

برای اطلاع از پست‌های جدید صفحه اینستاگرام و کانال یوتوب خانوم میم رو دنبال کنید.

برای شروع رواندرمانی تحلیلی یا روانکاوی این‌جا رو ببینید.

 

ــــــــــ نوبت شماست ــــــــــ

فکرها و تجربه‌های شما می‌تونه برای بقیه مفید باشه.